غزل شمارهٔ ۲۵۶۵
خط غزال چشم را آهوی مشکین می کند
چهره های ساده را بتخانه چین می کند
در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست
پای خواب آلود کار دست گلچین می کند
نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون
این ستمگر آفرین را زود نفرین می کند
گر کند در دادن تشریف، شیرین کوتهی
تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می کند
می توان دیدن زکشتی اضطراب بحر را
حسن طوفان بیشتر در خانه زین می کند
شکوه کردن از حیات تلخ، کافر نعمتی است
خواب را شیرینی افسانه سنگین می کند
سینه شیرین کلامان در غبار غم خوش است
طوطیان را صافی آیینه خودبین می کند
می کشد در خاکدان جسم، خواری جان پاک
باده تا در خم بود از خشت بالین می کند
این نگاه آشنارویی که من دیدم ازو
زود صائب خلق را بیگانه از دین می کند