غزل شمارهٔ ۴۸۹۵
هرکه زین گلشن لبی خندانتر از گل بایدش
خاطری فارغ ز عالم چون توکل بایدش
پیش تیغ آسمان هرکس نیندازد سپر
جوشن داودی صبر و تحمل بایدش
خرده ای ازمال دنیا در بساط هرکه هست
جبهه واکرده ای پیوسته چون گل بایدش
نغمه پردازی که خواهد روی گل با خودکند
صدهزاران ناله رنگین چو بلبل بایدش
نازک اندامی که می خواهد در کمند آرد مرا
تاب درموی میان افزون زکاکل بایدش
هرکه می خواهد که ازسنجیده گفتاران شود
بر زبان بند گرانی ازتأمل بایدش
صبر برجور فلک کن تا برآیی رو سفید
دانه چون درآسیا افتد تحمل بایدش
این کهن معمار، پیری راکه برگیرد ز خاک
زیر بار رهنوردان صبر چون پل بایدش
قطره آبی که دارد در نظر گوهر شدن
از کنار ابر تا دریا تنزل بایدش
هرکه صائب کرد پیش یاراظهار نیاز
زهره تیغ جگر سوز تغافل بایدش