غزل شمارهٔ ۶۷۴۴
تو آن هوش از کجا داری که از خود بی خبر گردی؟
همان بهتر که خرج این جهان مختصر گردی
به محض گفت نتوانی ز ارباب بصیرت شد
ز دنیا تا نپوشی چشم کی صاحب بصر گردی؟
قدم بیرون منه از پیروی گر عافیت خواهی
که در دنبال داری صد بلا گر راهبر داری
شود از چرب نرمی اژدها مار رگ گردن
همان بهتر که با این سخت رویان نیشتر گردی
ترا از آتش دوزخ کند فردا سپرداری
گر از دست حمایت ناتوانان را سپر گردی
چو هست از سفره قسمت ترانان جوین صائب
چرا چون مهر تابان گرد عالم دربدر گردی؟