غزل شمارهٔ ۶۷۴۳
مکن طول امل را پیروی تا پیشوا گردی
عنان خود به هر موجی مده تا ناخدا گردی
خس و خاشاک ساحل این سخن با موج می گوید
که در دریا برون آیی اگر بی دست و پا گردی
درین وادی که هر سو چون خضر آواره ای دارد
نمی گردی بیابان مرگ اگر از خود جدا گردی
به قدر آشنایان از سخن بیگانگی داری
در بیگانگی زن تا به معنی آشنا گردی
به ترک آرزو بر آرزو دل دست می یابد
برآید مدعاهایت اگر بی مدعا گردی
به دنبال هوای دل ز غفلت می روی، اما
به جان خواهی رسیدن زین سفر روزی که واگردی
درین درگاه سعی هیچ کس ضایع نمی ماند
به قدر آنچه فرمان می بری فرمانروا گردی
تجلی تیغ بازی می کند در هر سر سنگی
به گرد طور تا کی در تمنای لقا گردی؟
مسمای کسی خوب است با اسمش یکی باشد
تو با این نام، صائب تا به کی گرد خطا گردی؟