غزل شمارهٔ ۲۴۷۴
ناله ای گیراتر از چنگ عقابم داده اند
گریه ای سوزانتر از اشک کبابم داده اند
از زر و سیم جهان گر دست و دامانم تهی است
شکر لله درد و داغ بی حسابم داده اند
سالها ته کرده ام زانو در آتش همچو زلف
تا به کف سر رشته ای از پیچ و تابم داده اند
خورده ام صد کاسه خون از دست گلهای چمن
تا چو شبنم ره به بزم آفتابم داده اند
گومکن نازک به من بالین مخمل پشت چشم
کز سر زانوی خود بالین خوابم داده اند
شیوه من نیست چون گردنکشان استادگی
سر چو موج از خوش عنانی در سرابم داده اند
یک جهان لب تشنه را بر من حوالت کرده اند
مشت آبی گر زدریا چون سحابم داده اند
سایل مغرورم، از قسمت ندارم شکوه ای
گشته ام ممنون به تلخی گر جوابم داده اند
گریه خونین زخرسندی شراب من شده است
تکیه گر بر روی آتش چون کبابم داده اند
پرده شرم است سد راه، ورنه گلرخان
رخصت نظاره زان روی نقابم داده اند
کرده اند ایمن زبیداد غلط خوانان مرا
جا اگر بر طاق نسیان چون کتابم داده اند
با دهان خشک قانع شو که من مانند تیغ
غوطه در خون خورده ام تا یک دم آبم داده اند
تا قیامت پایم از شادی نیاید بر زمین
رخصت پابوس تا همچون رکابم داده اند
آب حیوان را کند همکاسه بد ناگوار
تنگ ظرفان توبه صائب از شرابم داده اند