غزل شمارهٔ ۹۰
ای چشم من از رخ تو روشن
چشمی به کرشمه بر من افگن
اکنون که به دیدن تو ما را
شد چشم چو آب دیده روشن،
جان و دل و عقل هر سه هستند
در عشق تو چون دو چشم یک تن
ای مردم چشم دل خیالت!
دارم ز تو من درین نشیمن،
در جامه تنی چو ریسمانی
در سینه دلی چو چشم سوزن
دل در طلب تو هست فارغ
چون مردم چشم از دویدن
روی تو به نیکویی مه و نور
چشم من و خواب آب و روغن
شد چشم بد و زبان بدگوی
اندر حق تو ز همت من،
نابینا همچو چشم نرگس
ناگویا چون زبان سوسن
ای دلبر دوست تو همی باش
ایمن پس ازین ز چشم دشمن
تا چشم بود نهاده در سر
تا جان باشد نهفته در تن
از روی تو چشم بر نداریم
کز روی تو جان ماست گلشن