غزل شمارهٔ ۸۹
ای شکر لب نظری سوی من مسکین کن
ترک یک بوسه بگو کام مرا شیرین کن
دهن و قند لبت پستهٔ شکر مغزست
تو از آن پسته مرا طوطی شکرچین کن
نرگس مست بگردان، دل و جان برهم زن
سنبل جعد بیفشان و جهان مشکین کن
ز آن تنی کز سمن و یاسمنش عار آید
دم به دم پیرهنی پر ز گل و نسرین کن
تو ز کار دگران هیچ نمیپردازی
تا بگویم که نگاهی به من غمگین کن
همه ذرات جهان از تو مدد میخواهند
آفتابا نظری سوی من مسکین کن
عالمی بیدق نطع هوس وصل تواند
آخر ای شاه رخ خود سوی این فرزین کن
با تو در هر ندبم دست عمل جان بازی است
ببری یا ببرم؟ عاقبتم تعیین کن
نخوهم دیدن خود آرزویم دیدن تست
روی چون آینه بنما و مرا خودبین کن
آستان در تو خواستم از دولت، گفت
تا برو سر نهم ای بخت مرا تمکین کن
گفت هیهات که آن خوابگه شیران است
آن به تو کی رسد از خاک چو سگ بالین کن
از پی فاتحهٔ وصل دعایی گفتم
تا برین ختم شود فاتحه را آمین کن
سیف فرغانی شوریده شد از دیدن تو
تو به شیرین لب خود شور ورا تسکین کن