غزل شمارهٔ ۴۰۷۰
تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد
آن را که باغ نیست ز صد باغ برخورد
با تشنگی بساز که باریکتر شود
هرچند رشته آب گهر بیشتر خورد
در زیر تیغ حادثه ابرو گشاده باش
کاین زخمها ز چین جبین بر سپر خورد
روشندلان ز نقش خود آزار می کشند
کز جوهر آب آینه بر یکدیگر خورد
کلفت درین بساط به قدر بصیرت است
سوزن ز خار خون جگر بیشتر خورد
تلخی نمی رسد به قناعت رسیدگان
در خاک مور غوطه به تنگ شکر خورد
جان تازه می شود ز لب روح پرورت
هر کس که برخورد به تواز عمربرخورد
بی لنگری مکن که سبکسر درین محیط
چون کف همیشه سیلی موج خطر خورد
هر کس که آشنا به سخن چون قلم شود
صائب همیشه زخم نمایان به سر خورد