غزل شمارهٔ ۴۰۷۱
پوشیده یار اگر نه می ناب می خورد
این رنگ لاله گون ز کجا آب می خورد
چون تشنه ای که آب خورد در میان خواب
خونم چو آب چشم تو در خواب می خورد
موی میانش از نگه گرم عاشقان
از زلف مشکبار فزون تاب می خورد
پهلوی هر که کرد قناعت به خاک نرم
نیش از سمور وقاقم وسنجاب می خورد
این رشته زود خرج گره می شودتمام
از عشق اگر چنین رگ جان تاب می خورد
از کوزه سفال نخورده است آب سرد
از جام زر کسی که می ناب می خورد
هر قطره آب در جگرش می شود گهر
هر کس شمرده همچو صدف آب می خورد
غافل که می خورد دل خود را ز سادگی
از رشته آنچه گوهر سیراب می خورد
دل ایمن از گزند سر زلف یار نیست
چون ماهیی که طعمه ز قلاب می خورد
در نور کی رسد ید بیضا به نخل طور
پروانه خون خویش به مهتاب می خورد
صائب چو لاله هر که بود کاسه سرنگون
بی دردسر مدام می ناب می خورد