غزل شمارهٔ ۲۳۸۹
عیبجو چندان که عیب از ما بدر می آورد
غیرت ما زور بر کسب هنر می آورد
گر گهر در آتش افتد، به که از قیمت فتد
یوسف ما در چه کنعان بسر می آورد
دست کوته دار از طول امل کاین شاخسار
چون به بار آید پشیمانی ثمر می آورد
هر که را چون رشته دور چرخ پیچ و تاب داد
سر زجیب گوهر سیراب برمی آورد
نخل مومین، میوه خورشید بار آورد و ریخت
در چه موسم نخل ما یارب ثمر می آورد؟
آب تیغ او عجب دارم نصیب من شود
طالعی دارم که از دریا خبر می آورد
بخت ما حاضرجوابی از مزاج کوه برد
کی جواب نامه ما نامه بر می آورد؟
حسن در هر جا که باشد چشم زخمی لازم است
سوزن از جیب مسیحا سربدر می آورد
صائب از تلخی مذاق عیبجو رد می کند
ابر ما گر آب از جوی گهر می آورد