غزل شمارهٔ ۱۵۰
یار اگر مرحم داغ دل محزون نشود
با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟
جز دل سخت تو خون شد همه دلها ز غمم
دل مگر سنگ بود کز غم من خون نشود
این که با ما ستمت کم نشود باکی نیست
کوشش ما همه اینست که افزون نشود
گر به سرمنزل لیلی گذری، جلوهکنان
نیست ممکن که تو را بیند و مجنون نشود
بس که در نالهام از گردش گردون همه شب
هیچ شب نیست دو صد ناله به گردون نشود
واعظا ترک هلالی کن و افسانه مخوان
کشتهٔ عشق بتان زنده به افسون نشود