غزل شمارهٔ ۳۸۷۶
دلم بجا زتماشای دلنوازآمد
شکار وحشیی از دام جست وباز آمد
چرا یکی نشود ده نشاط من کان شوخ
به صد عتاب شد وباهزارناز آمد
اگر چه از نظر آن دلبر گران تمکین
چو کبک رفت خرامان چو شاهباز آمد
ز اضطراب ندانم دل رمیدن کجاست
کنون که برسرم آن یار دلنوازآمد
اگر چه ز آمدنش رفت دست ودل از کار
به عذرخواهی آن عمر رفته باز آمد
به روی گرم مرا کرد پرسشی چون شمع
که موبموی من از شرم در گداز آمد
مگر نماند اثر در جهان ز آبادی
که بر خرابه دلها به ترکتاز آمد
چگونه شکر کنم بی نیاز را صائب
که نازنین من در به صد نیاز آمد