از خموشی رسیدهاند وز سیر
زکریا و مردم اندر دیر
از پس ناامیدی انا
این به عیسی و آن به یوحنا
نه صدف نیز از آن دهن بستن
شد به در و به گوهر آبستن؟
غنچه کو در کشد زبان دو سه روز
هم بزاید گلی جهان افروز
گر چه پرسند کم جواب دهد
به نفس بوی مشک ناب دهد
راه مردان به خودفروشی نیست
در جهان بهتر از خموشی نیست
آنکه در شانش این چهار آیت
آمد، او برد ره فرا غایت
جامع این چهار شد خلوت
زان بدین اعتبار شد خلوت
تا نمیری بدین چهار از خود
بر نیاری دم و دمار از خود
خلوت تنگ گور مرد بود
زنده در گور نیک سرد بود
هر کرا این چهار باشد ورد
دیو حیلتگرش نگردد گرد
نفس چون رخ به این چهار آورد
شاخ معنیش زهد بار آورد