غزل شمارهٔ ۵۰
ای نامهٔ نو رسیده از یار
بیگوش سخن شنیده از یار
در طی تو گر هزار قهر است
لطفیست به من رسیده از یار
ای بوی وفا شنیده از تو
این جان جفا کشیده از یار
وی دیده هر آنچه گفته از دوست
وی گفته هر آنچه دیده از یار
هرگز باشد که چون سوادت
پر نور کنیم دیده از یار
اندر شب هجر مطلع تو
صبحیست ولی دمیده از یار
ای حظ نظر گرفته از دوست
وی ذوق سخن چشیده از یار
گر باز روی ز من بگویش
کای بیسببی رمیده از یار،
انصاف بده که چون بود سیف
پیوسته چنین بریده از یار