غزل شمارهٔ ۱۲۱
تا سلسلهٔ زلف تو زنجیر جنون شد
وابستگی این دل دیوانه فزون شد
شرمنده شد از عکس جمالت مه و خورشید
وز عارض گلرنگ تو دل غنچهٔ خون شد
خون شد دل من دم به دم از فرقت دلبر
زان رو ز ره دیدهٔ خونبار برون شد
آنجا، که صبا را گذری نیست، که گوید
حال دل این خسته به دلدار، که چون شد؟
هرجند قدت راست هلالی چو الف بود
از بار غم دوست به یک بار چو نون شد