غزل شمارهٔ ۱۲۲
گل شکفت و شوق آن گلچهره از سر تازه شد
وای جان من! که بر دل داغ دیگر تازه شد
آمد از کویت نسیمی، غنچهٔ دلها شکفت
گلشن جان زان نسیم روحپرور تازه شد
تا گذشتی همچو آب خضر بر طرف چمن
هر خس و خاشاک چون سرو و صنوبر تازه شد
توسنت بار دگر پا بر رخ زردم نهاد
دولت من بین! که بازم سکهٔ زر تازه شد
زخمهای تیر مژگان سر به سر آورده بود
چون نمک پاشیدی از لبها، سراسر تازه شد
تازه شد جان هلالی، تا به خون عاشقان
رسم خونریزی از آن شوخ ستمگر تازه شد