غزل شمارهٔ ۲۴۴
چو بخت نیست که شایستهٔ وصال تو باشم
به صبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم
به عشوه طلف گشودی به چهره خال فزودی
اسیر زلف تو گردم غلام خال تو باشم
کمال فضل به تحصیل عاشقیست، خوش آن دم
که در مطالعهٔ صفحهٔ جمال تو باشم
چو پایمال تو گشتم سرم بلند شد آری
چه سربلندی از این به که پایمال تو باشم
خمیده باد قد من ز غصه همچو هلالی
اگر نه مایل ابروی چون هلال تو باشم