شمارهٔ ۱۳۹
چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی
                        که صبح فام شد از راه و شامگون آمد
                        در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
                        چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد
                        میار طعنه در آن کش سموم بادیه سوخت
                        که آن سفر ز عذاب سقر فزون آمد
                        مکن به لون سیه دیگ را شکسته، ببین
                        که از دهان کدام اژدها برون آمد