حبذا زین جشن فرخ مرحبا زین عید عام
کاندرو شادی حلالست اندرو اندوه حرام
لوحش الله جان به وجد آید همی زین جشن خاص
بارکالله دل بهرقص آید همی زین عید عام
مقدم این جشن فرّخ باد یارب بر امم
غرهٔ این عید میمون باد یارب بر انام
نام این جشن همایون میبماند جاودان
رسم این عید مبارک میبپاید مستدام
ازکجا این جشن دلکش را به چگ آمد عنان
و زکجا این عید فرخ را بهدست آمد زمام
عامیاز یکسو بهوجد و عارف از یکسو به رقص
عشرت این برقرار و شادی آن بر دوام
خصم نافر غم مسافر عیش وافر رنج کم
شادیافزون فالمیمون ملکمامون بخترام
هر تنی از خوشدلی چون شاخ گل در اهتزاز
هر لبی از خرّمی چون جام مل در ابتسام
هرکجا دلدادهیی با دلبری گوید حدیث
هرکجا آزادهیی با بیدلی راندکلام
آن به نزد این نیاز آرد چو بلبل پیش گل
وین به نزد آن نماز آرد چو مینا پیش جام
از طرب هر بندهایرا خندهایبینیبه لب
وز فرح هر زاهدی را شاهدی یابی بهکام
خرمی در هردلیمضمر چو شادیدر شراب
خوشدلیدرهر تنیمدغمچومستیاز مدام
از نثار لعل و گوهر دشت چون دست کریم
وز بخور عود و عنبرکویچون خویکرام
نسپریجز فرش دیبا نشنویجز بانگچنگ
ننگری جز روی زیبا نشمری جز سیم خام
رنجهاشدجملهگنجو عسرهاشدجملهٔسر
جنگهاشد جملهصلحو ننگها شدجمله نام
عشرتآمد جایعسرتتازهشد بختکهن
رحمتآمد جایزحمت پختهگشتامید خام
درخروشندی وحوش و در سماعندی سباع
در خیروندی طور و در سرودندی هوام
شیخ و شاهد شوخ و زاهد رند و واعظ مرد و زن
زشتوزیبا پیر و برنا میر ومولا خاص و عام
جملهرا در سر سرور و جملهرا در تنسماع
جمله را دردم درود و جمله را بر لب سلام
این اشارت گوید آن کامروز بختت شد جوان
آن بشارت را بدین کامروز کارت شد بهکام
خیلها چون سیلها افکند در هرسو خروش
فوجها چون موجها آورده از هر سو زحام
سنجهای سنجری هرسو زشادی درخروش
پیلهای هندوی هر سو ز عشرت در خرام
جامهایخسرویدر خندهچرنبرناز سحاب
کوسهای کسروی در ناله چون رعد از غمام
از خروش چنگ و مزهر گوش گردون را صمم
وز شمیم عود و عنبر مغزکیوان را زکام
گویی از شادی به رقص آمد همی ایوان و کوه
گویی از عشرت به وجد آمد همی دیوار و بام
تا شهی را تهنیت گویندکز روی شرف
آسمان جوید به ذیل اصطناعش اعتصام
شاهفرّخرخفریدونماهشیر اوژن که هست
ملک هستی را ز حزم پیشبینش انتظام
تهنیت رانند او را بر همایون خلعتی
کش عنایتکرد شاهنشاه گردون احتشام
بارکالله از مبارک پیکرشکاینک بر او
خلعت شه طلعت مه را همیداند ظلام
خلعت دیبای او را اطلس چرخ آستر
طلعت زببای او را خواجهٔگردون غلام
خلعتش شنعت فرستد بر که بر بدر منیر
طلعتش طیبت نماید بر کِه بر ماه تمام
هم همایون خلعتش را لازم آمد اعتزاز
هم مبارکطلعتش را واجب آمد احترام
ای فریدونفر خدیو راد کز اقبال تو
فارس شد دارالامان و دهر شد دارالسلام
شیر را در عهد تو بیم هزالست از غزال
باز را در عصر تو خوفجمامست از حمام
یازده ماهست شاها تا شهنشاه عجم
در هری از بدسگال خوبش جوید انتقام
صارمش در خوناعدا چونهلال اندر شفق
اشهبش در گرد هیجا چون سهیل اندر ظلام
کفته داردکتف گردان هردم از خطی سنان
سفتهدارد سفت نیوان هردم از تو زی سهام
مینگوید نالهٔکوس است این یا بانگ چنگ
مینپرسد زلف دلدارست این یا خمَ خام
گه به یاد قامت شوخیش توصیف از سنان
گه به یاد ابروی ترکیش تعریف از حسام
بسکهدشتاز دود توپبارهکوبش تیرهگون
بسکه راغ ازگرد خنگ رهنوردش قیرفام
ای بسا روزاکه او را بازنشناسد ز شب
ای بسا صبحاکه او را فرق نگذارد ز شام
با چنینحالتکه شخصاز نامخودغافل شود
نامت آرد بر زبان پیوسته شاه نیکنام
روز و شب چهر تو گردد در خیالش مرتسم
سال و مه مهر تو جوید در ضمیرش ارتسام
مر ترا بیند مشاهد هرکجا گردد مقیم
مر ترا بیند مقابل هرکجا سازد مقام
نست ماهیکت به تشریفی نسازدکامران
نیست روزی کت به تعریفی ندارد شادکام
از هنرهای تو می گوید هرچه میگوید حدیث
وز ظفرهای تو راند هرچه میراندکلام
هم تواش الا به طاعت مینبردستی سجود
هم تواش الّا به خدمت مینکردستی قیام
صبحچونخیزی نیاری جز جمالش در ضمیر
شام چون خسبی نبینی جز خیالش در منام
گر نظام لشکری خواهد نمایی امتثال
ور خراج کشوری جوید فزایی اهتمام
گه امیر لشکری گه مرزبان کشوری
گاه لشکر را نظامی گاهکشور را قوام
گاه بیسعی وزیری ملک را سازی قویم
گاه بیعون امیری جیش را بخشی نظام
در بر پیلان به نوک تیغ بگسستی عروق
در بر شیران به زخمگرز بشکستی عظام
ای بسا دشتا که در وی شیر ننهادی قدم
ای بسا کوها که در وی باز نگرفتی کنام
رفتی و نیوان سرکش را گلو خستی به تیغ
رفتیو دیوان ناخوش را فروبستی به دام
ترکمانان سپاهت ترکمانان را ز بیم
کردهپیکرهمچودالوکردهقامتهمچو لام
تا صفت باشد خدای لاینام و لایزال
باد ملک لایزال و باد بختت لاینام