غزل شمارهٔ ۴۸۹۰
ناز پروردی که من گردیده ام پروانه اش
گل زنند اطفال جای سنگ بر دیوانه اش
بنده آن سرو بالایم که طوق قمریان
می شود موج شراب ازجلوه مستانه اش
کعبه نتواند قدم درکوی آن کافر گذاشت
نیست خال عاریت برچهره بتخانه اش
هر حبابی یوسفی دارد به زیر پیرهن
هر کف می چشم یعقوبی است در میخانه اش
خال او از موشکافان بیشتر دل می برد
مرغ زیرک رابه دام آرد فریب دانه اش
شمع تردامن ندارد راه در درگاه او
ازفروغ روی چون لعل است شمع خانه اش
سیر جنت می کند درخانه خشک صدف
هرکه باشد چون گهر ازخویش آب و دانه اش
هرنگاه از چشم او صائب بود پیمانه ای
وقت آن کس خوش گردد سرخوش از پیمانه اش