غزل شمارهٔ ۱۴۷۳
ای که قصدت ز سفر یار صداقت کیش است
آه ازین راه درازی که ترا در پیش است
پیش جمعی که ز باریک خیالان شده اند
در جهان نوشی اگر هست، نهان در نیش است
بیشتر عفو خداشامل حالش گردد
گنه هر که به میزان قیامت بیش است
پرده پوشی چو خموشی نبود نادان را
کز نظرها کجی تیر نهان در کیش است
عذر سنگین دلی تیغ ترا می خواهد
نمکی کز لب لعل تو مرا بر ریش است
نیست درویش، فقیری که کند فقر اظهار
هر که پوشیده کند حاجت خود درویش است
پیشی قافله ما به سبکباری نیست
هر که برداشته بار از دگران در پیش است
صائب از قدر کفاف آنچه بود یک جو بیش
بر دل قانع من تخم دو صد تشویش است