غزل شمارهٔ ۱۴۷۲
خواب و بیداری آن نرگس مخمور خوش است
این سرایی است که در بسته و معمور خوش است
نه همین روی زمین از تو شکر می خندد
کز شکرخند تو در زیر زمین مور خوش است
هر کبابی که بود شور، نمی باشد خوش
دل کبابی است که هر چند بود شور خوش است
خاکساری ز بزرگان جهان زیبنده است
این سفالی است که در مجلس فغفور خوش است
در نگین خانه نگین جلوه دیگر دارد
بر سر دار فنا مسند منصور خوش است
خون مرده است به چشم تو شب از مرده دلی
ورنه بیداردلان را شب دیجور خوش است
چند در پرده کسی راز خود اظهار کند؟
ارنی گفتن موسی به سر طور خویش است
دوزخ بی هنران صحبت بینایان است
خانه هر چند که تاریک بود عور خوش است
نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا
با رفیقان موافق سفر دور خوش است
می زند بر جگر تشنه لبان آب، عقیق
با خیال تو دل صائب مهجور خوش است