غزل شمارهٔ ۶۵۲۷
ز جلوه های صنوبرقدان ز راه مرو
نگاهداری دل کن، پی نگاه مرو
دل دو نیم نداری به گوشه ای بنشین
به لافگاه محبت به یک گواه مرو
به تیغ بازی امواج برنمی آیی
حباب وار درین بحر با کلاه مرو
چو غنچه دست و رخی تازه کن به شبنم اشک
نشسته روی به دیوان صبحگاه مرو
ز چشم نرمی دشمن فریب عجز مخور
دلیر بر سر این آب زیر کاه مرو
سپاه غیرت حق با شکستگان یارست
چو فتح روی دهد از پی سپاه مرو
زمین وقف دل زنده را به خاک کند
اگر ز زنده دلانی به خانقاه مرو
مرا ز خضر طریقت نصیحتی یادست
که بی گواهی خاطر به هیچ راه مرو
سزای توست تپیدن به خاک و خون صائب
نگفتمت پی آن ترک کج کلاه مرو؟