غزل شمارهٔ ۲۷۷۸
مرگ را آماده شو هرگاه گردد مو سفید
زندگی بر طاق نسیان نه چو شد ابرو سفید
پرده پوشی چون شب تاریک، کار صبح نیست
دست بردار از سیه کاری چو گردد مو سفید
صبر کن بر تیره روزی کز فروغ عاریت
قد ماه نو دو تا می گردد و ابرو سفید
عنبرین مویی کز او گردیده روز من سیاه
می نماید پیش چشمش دیده آهو سفید
هر که از روشندلی از تیره بختی رو نتافت
از ته ابر سیه چون مه برآید رو سفید
از دورویان جهان امید یکرنگی مدار
نامه را یک رو سیه می باشد و یک رو سفید
نیست آسان زر دست افشار کردن سنگ را
کرد روی کوهکن را قوت بازو سفید
چون نسازد سرخ رویش را به خون عشق غیور؟
کرد راه قصر شیرین کوهکن از جو سفید
نیست صائب اهل دل را شکوه از بخت سیاه
می کند خاکستر این آیینه ها را رو سفید