غزل شمارهٔ ۱۰۶۷
نامرادی زندگی بر خویش آسان کردن است
ترک جمعیت دل خود را به سامان کردن است
در پریشان اختلاطی صرف کردن نقد عمر
در زمین شوره تخم خود پریشان کردن است
بر نمی خیزد صدا از دست چون تنها بود
دست دادن نفس را، امداد شیطان کردن است
نیست احسان بنده کردن مردم آزاده را
بهترین احسان مردم، ترک احسان کردن است
یک نفس باشد نشاط خنده ظاهر چو برق
خنده دزدیدن به دل، گل در گریبان کردن است
قطره ناچیز را دریای گوهر ساختن
خرده جان را نثار تیغ جانان کردن است
حرف زهد خشک گفتن در میان عارفان
تیغ چوبین در مقام لاف عریان کردن است
در مقام حرف بر لب مهر خاموشی زدن
تیغ را زیر سپر در جنگ پنهان کردن است
بگذر از رد و قبول خلق، کاین شغل خسیس
خویش را با عالمی دست و گریبان کردن است
خامشی بگزین که در دیوان قسمت مور را
لب گشودن رخنه در ملک سلیمان کردن است
می فشانم هر چه می گیرم چو ابر نوبهار
با من احسان، باتمام خلق احسان کردن است
از حدیث دلگشا صائب دهن را دوختن
یوسف پاکیزه دامن را به زندان کردن است