غزل شمارهٔ ۳۰۳
ای ره خوابیده را از نقش پایت بالها
از خرامت عالم آسوده را زلزال ها
دل که از نقش تمنا در جوانی ساده بود
شد ز پیری عنکبوت رشته آمال ها
محو و اثبات جهان در عالم حیرت یکی است
فارغ است آیینه از آمد شد تمثال ها
نوش این محنت سرا را نیش ها در چاشنی است
پرده ادبار باشد سر به سر اقبال ها
آسمان می بالد از ناکامی ما خاکیان
می شوند از تشنگی سیراب این تبخالها
دشمن مرگ سبکروحند دنیادوستان
در گرانباری بود آسایش حمال ها
ریزش این تنگ چشمان تشنگی می آورد
وای بر کشتی که خواهد آب ازین غربال ها
بی گناهان در غضب حد گنهکاران خورند
می زنند از خشم، شیران بر زمین دنبال ها
گوشه امنی مگر صائب به فریادم رسد
خانه زنبور شد گوشم ز قیل و قال ها