غزل شمارهٔ ۳۰۴
تا ز چشم شوخ او در گردش آمد جام ها
چون رم آهو بیابانی شدند آرام ها
دلبری را زلف او در دور خط از سر گرفت
می شود از خاک افزون حرص چشم دام ها
خام کرد آن آتشین رو آرزوهای مرا
گر چه از خورشید تابان پخته گردد خام ها
هر سؤالی را جوابی پیش ازین آماده بود
بی جواب از کوه تمکین تو شد پیغام ها
پسته ها را لعل میگونت گریبان چاک کرد
تلخ شد از چشم شوخت خواب بر بادام ها
سنگ می شد پیش ازین در پنجه ابرام، موم
از دل سخت تو بی تأثیر شد ابرام ها
راست ناید با وطن نقش گرامی گوهران
روی در دیوار باشد در نگین ها نام ها
نیست اوج اعتبار پوچ مغزان را ثبات
کوزه خالی فتد زود از کنار بام ها
از دو جانب بود مشکل جمع کردن خویش را
فکر آغازم برآورد از غم انجام ها
شد منور سینه من صائب از داغ جنون
خانه تاریک را روشن کند گلجام ها