غزل شمارهٔ ۴۶۲۷
ای ز رویت هرنگاهی راگلستان دگر
دردل هر ذره ای خورشید تابان دگر
وای برمن کز غرور حسن هر چین می شود
گوشه ابروی او راطاق نسیان دگر
بیقراری هرکه راپیچد بهم چون گردباد
می کند هرلحظه جولان دربیابان دگر
لامکانی شو که تبدیل مکان آب و گل
نقل کردن باشداز زندان به زندان دگر
صبر بر زخم زبانها کن که هر زخم زبان
کعبه دل را بود خار مغیلان دگر
ازجگر خوردن نمی دارند سیری، گرشود
اشک ریزان ترا هرقطره دندان دگر
عالمی چون سیر چشمی نیست درملک وجود
هست هر موری درین وادی سلیمان دگر
از سر خوان فلک برخیز کاین باریک بین
می شمارد لب گزیدن را لب نان دگر
نیست دربیداری من صرفه ای، صائب که هست
نسخه تعبیر من خواب پریشان دگر