غزل شمارهٔ ۱۱۷۵
رتبه آزادگی در بندگی پوشیده است
پله معراج در افکندگی پوشیده است
ابر رحمت را کند اشک ندامت مایه (دار)
آبروی عفو در شرمندگی پوشیده است
نیل چشم زخم می باید دل آزاده (را)
خط آزادی به داغ بندگی پوشیده است
چهره ماه از طمع داغ کلف دارد مدام
روسیاهی جمله در گیرندگی پوشیده است
برق را هر چند نتوان کرد پنهان زیر ابر
در سواد چشم او بازندگی پوشیده است
بوسه در لعل لب سیراب آن جان جهان
همچو جان بخشی در آب زندگی پوشیده است
دیدن داغ عزیزان لازم پایندگی است
روی این ظلمت به آب زندگی پوشیده است
در کمینگاه خموشی می توان دریافتن
آنچه از آفات در گویندگی پوشیده است
بی رفیقان آب خوردن می دهد خجلت ثمر
خضر را از دیده ها شرمندگی پوشیده است
دولت و پایندگی با هم نمی گردند جمع
بر سکندر چشمه سار (زندگی) پوشیده است
روی خود را بعد مردن صائب از شرم گناه
در نقاب خاک از شرمندگی پوشیده است