غزل شمارهٔ ۶۳۱
زهر قهر ار تو کنی در جامم
خوشتر از شهد بود در کامم
نوش لطف تو چه شکر نوشم
زهر قهر تو چه شهد آشامم
کی ز چنگال بلا اندیشم
من که شاهین غمت را رامم
ای ز چشمت دو جهان مست و خراب
تهی از باده مگردان جامم
لطفها چند کنی در پرده
پرده برگیر و بر آور کامم
بیلقای تو ندارم آرام
چون کنم چون کنم تو آرامم
کامفیض از تو دمی تلخ مباد
ای ز الطاف تو شیرین کامم