غزل شمارهٔ ۶۳۰
شهد لطفست گهی در کامم
ز هر قهر است گهی در جامم
گه می تلخ دهی زان لب و چشم
گاه نقل و شکر و بادامم
گاهی از لطف کنی تحسینم
گاهی از قهر دهی دشنامم
من گرفتار توام حاجت نیست
زحمت آنکه کشی در دامم
روز و شب می نشناسم الا
وصل تو صبح و فراقت شامم
سوختم ز آتش هجران و هنوز
در ره چارهٔ وصلت خامم
فیض را شکر وصالت بچشان
چند در هجر تو زهر آشامم