غزل شمارهٔ ۹۵۲
دامن صحرای وحشت خاک دامنگیر ماست
حلقه چشم غزالان حلقه زنجیر ماست
در نظر واکردنی بیرون ز گردون می رویم
چون شرار شوخ، مجمر عاجز تسخیر ماست
از هوس هر دم به رنگی جلوه آرا می شویم
از پر طاوس، گویا خامه تصویر ماست
از قناعت دستگاه شکر می گردد وسیع
کاسه گردون پر از نعمت ز چشم سیر ماست
دانه ای کز دام افزون است در گیرندگی
پیش ارباب بصیرت سبحه تزویر ماست
بحر تا سیلاب را صافی نسازد بحر نیست
هر که ما را در جوانی پیر سازد، پیر ماست
نیست دربست و گشاد خویش ما را اختیار
بهله دست قضا سرپنجه تدبیر ماست
یک سر مو نیست صائب کوتهی در زلف یار
دوری این راه از کوتاهی شبگیر ماست