«ای پسر ملک جهان جاوید نیست
بالغان را غایت امید نیست
پیشوا کن عقل دیناندوز را!
مزرع فردا شناس امروز را!
هر عمل دارد به علمی احتیاج
کوشش از دانش همی گیرد رواج
آنچه خود دانی، روش میکن بر آن!
وآنچه نی، میپرس از دانشوران!
هر چه میگیری و بیرون میدهی،
بین که چون میگیری و چون میدهی!
کیسهٔ مظلوم را خالی مکن!
پایهٔ ظالم به آن عالی مکن!
آن فتد در فاقه و فقر شگرف
وین کند آن را به فسق و ظلم صرف
عاقبت این شیوه گردد شیونت
خم شود از بار هر دو، گردنت
جهد کن! تا هر خطا و هر خلل
گردد از عدلت به ضد خود بدل
خود تو منصف شو چو نیکو بندگان
چیست اصل کار؟ گله یا شبان؟
باید اندر گله سرهنگان تو را
بهر ضبط گله یکرنگان تو را
چون سگ گله ترا سر در کمند
لیک سگ بر گرگ، نی بر گوسفند
بر رمه باشد بلایی بس بزرگ
چون سگ درنده باشد یار گرگ
از وزیران نیست شاهان را گریز
لیک دانا و امین باید وزیر
داند احوال ممالک را تمام
تا دهد بر صورت احسن نظام
مهربانی با همه خلق خدای
مشفقی با حال مسکین و گدای
لطف او مرهم نه هر سینهریش
قهر او کینه کش از هر ظلمکیش
منبهی باید تو را هر سو بپای
راستبین و صدقورز و نیکرای
تا رساند با تو پنهان از همه
داستان ظلم و احسان از همه
قصه کوته، هر که ظلم آیین کند
وز پی دنیات ترک دین کند،
نیست در گیتی ز وی نادانتری
کس نخورد از خصلت نادان، بری
کار دین و دینی خود را تمام
جز به دانایان میفکن! والسلام!