غزل شمارهٔ ۱۲۳۵
حسن را در هر لباسی دیده بان در کار هست
در بساط گل ز شبنم دیده بیدار هست
نیست همت غافل از احوال دورافتادگان
بحر را در جستجو صد ابر گوهر بار هست
در خم چوگان گردون گردش ما را ببین
تا بدانی نقطه سرگردانتر از پرگار هست
صورت احوال زاهد در نقاب اولی ترست
طرفه دیوی در پس این پرده پندار هست
کو چنان چشمی که بتوان جمال یار دید؟
من گرفتم در قیامت رخصت دیدار هست
چند روزی شکر این کوته زبانان بیش نیست
شکر ارباب سخن باقی است تا گفتار هست
غم به قدر غمگسار از چرخ نازل می شود
هست در هر جا که صندل دردسر بسیار هست
می برد اسلام غیرت بر رواج اهل کفر
در دل تسبیح چندین عقده از زنار هست
بر تو دشوارست دل زین خاکدان برداشتن
ورنه صائب طرفه گنجی زیر این دیوار هست