غزل شمارهٔ ۱۶۴۸
عبیر زلف به جیب صبا نباید ریخت
به چشم بی بصران توتیا نباید ریختی
به زود، باده به اهل ریا نباید داد
به خاک شوره زار بقا نباید ریخت
ز سوز دل پر و بال من است زخم زبان
چو برق، خار مرا پیش پا نباید ریخت
به سخت رویی گردون صبور باید بود
وگرنه دانه درین آسیا نباید ریخت
خراب حالی قصر حباب می گوید
که رنگ خانه ز دریا جدا نباید ریخت
ز بی بضاعتی خویش آب خواهی شد
ز دل برون غم خود پیش ما نباید ریخت
دلیل عزت اهل سخن همین کافی است
که خرده های قلم زیر پا نباید ریخت
چو ماه مصر، سخن را عزیز باید داشت
گهر چو آبله در دست و پا نباید ریخت
بس است روزی طوطی شکرزبانی خویش
شکر به صائب شیرین نوا نباید ریخت