غزل شمارهٔ ۱۰۶۵
عقل، اجزای وجود خویش باطل کردن است
عشق، این اوراق را شیرازه دل کردن است
جای خود را گرم کردن در سرای عاریت
عکس را در خانه آیینه منزل کردن است
رخنه اندیشه را مسدود کردن عزلت است
ورنه خلوت را ز فکر پوچ محفل کردن است
گر کلیدی هست قفل کعبه مقصود را
دست خود کوته ز دامان وسایل کردن است
با خس و خاشاک بستن پیش راه سیل را
بهر ما دیوانگان فکر سلاسل کردن است
با تکلف زندگی کردن درین مهمانسرا
بر خود و بر دوستداران کار مشکل کردن است
هست اگر راه گریز این خانه دربسته را
چشم پوشیدن ز عالم، رخنه در دل کردن است
با قد خم گشته آسودن درین وحشت سرا
خوابگاه از سایه دیوار مایل کردن است
چون مرا نظاره آن شاخ گل دیوانه کرد؟
کار چوب گل اگر دیوانه عاقل کردن است
همت ذاتی به جودست از گدا محتاج تر
از کریمان خواستن، احسان به سایل کردن است
گفتگوی عشق صائب پیش این بی حاصلان
در زمین شور تخم خویش باطل کردن است