غزل شمارهٔ ۵۹۹۴
از بصیرت نیست دنبال تمنا تاختن
همچو طفلان هر طرف بهر تماشا تاختن
تا چو سوزن رشته پیوند مریم نگسلی
از زمین بر آسمان نتوان چو عیسی تاختن
چون توانی همعنان شد با سبکروحان، که تو
مانده کردی مرکب تن را ز بی جا تاختن
دارد آتش زیر پای خویشتن موج سراب
از سبک مغزی بود دنبال دنیا تاختن
گوی سبقت هر که از میدان برد مردست مرد
سهل باشد در بیابان اسب تنها تاختن
بر سبک مغزی غبار انفعال افزودن است
اسب چوبین با براق عرش پیما ساختن
داغ دارد جرأت پروانه صائب شیر را
از که می آید به آتش بی محابا تاختن؟