غزل شمارهٔ ۱۰۱۹
در دل هر کس بود درد طلب در منزل است
آب در گوهر ز بی تابی به دریا واصل است
مرکب آزاد مردان می شود دنیای پوچ
از سبکروحی خس و خاشاک را کف ساحل است
مردم آزاده دست از تن پرستی شسته اند
در کنار آب، پای سرو دایم در گل است
آتش و پنبه است با هم صحبت سنگین دلان
با گرانان پله میزان گردون مایل است
اهل همت را ز گوهر آنچه باید حفظ کرد
در محیط آفرینش آبروی سایل است
ماه را خورشید عالمتاب می سازد تمام
سالک از نقصان نیندیشد چو مرشد کامل است
نیست تسخیر دل ما کار آتش طلعتان
این سپند شوخ در مجمر برون محفل است
این جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
دل ز راه ذوق داند کاین کدامین منزل است