غزل شمارهٔ ۴۱۲۸
مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند
بر سینه راه فیض هوا رانبسته اند
ای سرو وقت رفتن ازین لاله زار نیست
نخل مصیبت شهدا را نبسته اند
سهل است اگر زپای فتادیم در رهش
بال تپیدن دل مارا نبسته اند
رنگ حجاب می چکد از روی گلرخان
بر خود چو لاله رنگ حنا را نبسته اند
گر شانه پا شکسته آن زلف گشته است
بال نسیم وپای صبا را نبسته اند
مست است وباز کرده گریبان ناز را
داغم که دست بند قبا را نبسته اند
صائب اگر چه پای گریزم شکسته است
اما خوشم که دست دعا را نبسته اند