غزل ۹۰
عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
                        بنده شایسته نیست ورنه خریدارهست
                        میرسدت ای پسر بر همه کس ناز کن
                        حسن و جمال ترا ناز تو در کارهست
                        گر چه لبت میدهد مژده حلوای صبح
                        مانده همان زهر چشم تلخی گفتار هست
                        لازمهٔ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
                        ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
                        وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
                        شکر که جان ترا طاقت آزار هست