سفر با او
بی شاهد و شمع و شکر و می، چه توان کرد؟
بی بربط و طنبور و دفّ و نی، چه توان کرد؟
سر کرد قدم در طلب او به ره عشق
این مرحله را گر نکنم طی، چه توان کرد؟
بردار یکی توشه که هنگام عزیمت
با داشتن جام جم و کی، چه توان کرد؟
امروز که از حاصل عشقت نزدم دم
فردا بتو گوید که کجا؟ هی! چه توان کرد؟
ای نخل خرامان برسی در ثمر آئی
باشد که بیاید ز قفا دی، چه توان کرد؟
با آن بت طنّاز در این شهر صبوحی
تا آنکه نسازی سفر از ری، چه توان کرد؟