غزل شمارهٔ ۲۵۰۹
می پرستان در بهشت نقد ساغر می کشند
دور گردان انتظار آب کوثر می کشند
خود حسابان از کتاب و از حساب آسوده اند
ساده لوحان انتظار صبح محشر می کشند
حسن را با بی سروپایان بود روی نیاز
ذره ها از پنجه خورشید ساغر می کشند
خامشان را هست در میخوارگی ظرف دگر
ماهیان از بی زبانی بحر بر سر می کشند
غافل از شیرینی گفتار خود افتاده اند
طوطیان از ساده لوحی ناز شکر می کشند
پاکبازانی که دست از رشته جان شسته اند
بی تکلف بحر را چون موج در بر می کشند
می رسانند از دل دریا به ساحل نامه ها
موجها گاهی زدست بحر اگر سر می کشند
چون صدف لب پیش ابر نوبهاران باز کن
کآبرو را با گهر اینجا برابر می کشند
حسن عالمسوز را بی پرده دیدن مشکل است
شعله رویان روغن از چشم سمندر می کشند
در ترازو عارفان را نیست صائب سنگ کم
کعبه و بتخانه را اینجا برابر می کشند