غزل شمارهٔ ۳۵۱
بشنو ای دوست این سخن از دوست
به حقیقت حقیقت همه اوست
همه عالم وجود از او دارند
لاجرم هرچه باشد آن نیکوست
تار و پود وجود می نگرم
می نماید دو تو ولی یک توست
زلف او مشک ناب می ریزد
مجلس ما ز بوی خوش خوشبوست
ذره از آفتاب روشن شد
ذره ذره ببین که آن مه روست
نزد یارم کجا بود اغیار
نبود دوستدار او جز دوست
نعمت الله که سید الفقراست
میر میران به پیش او انجوست