غزل شمارهٔ ۳۵۰
ما را وجود نیست و گر هست وجود اوست
بود وجود ما به حقیقت وجود اوست
بی نور بود ِ او نبُود بود هیچ بود
بودی که هست پرتوی از نور بود اوست
بشنو به ذوق گفتهٔ عشاق بزم عشق
کین قول عاشقانه ز گفت و شنود اوست
عود دلم به آتش عشقش روان بسوخت
بوی خوشی که می شنوی بوی عود اوست
گر رند دردمند خورد درد گو منال
کاین شربتی نکوست زیان نیست سود اوست
مستیم و لاابالی و بر دست جام می
در بزم هر چه هست ز انعام جود اوست
این قول سید است که نامش چو بشنوی
واجب شود به تو سخنی کان درود اوست