گزیدهٔ غزل ۴۳۶
دی میگذشت و سوی او دلها روان ازهر طرف
صد عاشق گم کرده دل سویش دوان از هر طرف
گلگون نازش زیر زین غمزه بلایی در کمین
میمرد از ان پیکان کین پیر و جوان از هر طرف
زنجیر دلها موی او دلال سرها خوی او
در چار سوی روی او بازار جان از هر طرف
در کنج غم افتاده من بریاد سرو خویشتن
زانم چه کاید درچمن سرو روان از هر طرف
زین پس که از خوی بدت آهنگ بیرون باشدت
سرم که چون خسرو بسی گیرد عنان از هر طرف