غزل شمارهٔ ۵۷
دارم شبی که دوزخ از آن علامتست
از روز من مپرس که آن خود قیامتست
یا رب! ترحمی که ز سنگ جفای چرخ
ما دلشکستهایم و ز هر سو ملامتست
بر آستان عشق سر ما بلند شد
وین سربلندی از قد آن سروقامتست
رفتن ز کوی او کرمی بود از رقیب
این هم که رفت و باز نیامد کرامتست
ثابتقدم فتاده هلالی به راه عشق
او را درین طریق عجب استقامتست!