غزل شمارهٔ ۱۰۸
باغ عیش من به جای گل همه خار آورد
آری، این نخلی که من دارم همین بار آورد
کوه از سیل سرشکم در صدا آید، بلی
گریهٔ من سنگ را در نالهٔ زار آورد
عالمی در گریه است از نالهٔ جانسوز من
نوحهای کز درد خیزد گریه بسیار آورد
گر دل آزرده را جز داغ او مرهم نهم
بر دل آن مرحم شود داغی که آزار آورد
هر که ابروی تو دید و مایل محراب شد
زود باشد کز خجالت رو به دیوار آورد
تا ز خورشید جمالت گرم شد بازار حسن
هر دم این دیوانه را سودا به بازار آورد
پای بر فرق هلالی نه که بهر مقدمت
هر زمان صد گوهر از چشم گهربار آورد