غزل شمارهٔ ۳۲۳۵
مقام بوسه لب زان عارض سیراب می جوید
فغان کاین بی بصیرت در حرم محراب می جوید
مشو غافل زفیض خاکساری در برومندی
که ریحان از سفال تشنه اینجا آب می جوید
در دل بر رخ هر کس که نگشودند چون زاهد
گشایش از در پوشیده محراب می جوید
دل از مه طلعتان جمعیت خاطر طمع دارد
کتان ساده دل شیرازه از مهتاب می جوید
جهان را عشق عالمسوز اگر بر یکدگر سوزد
که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید؟
وصال از عهده بیتابی دل برنمی آید
که در دریا به چندین بال ماهی آب می جوید
زیاران لباسی هر که دلسوزی طمع دارد
زخامی اخگر از خاکستر سنجاب می جوید
قناعت کن به آب خشک ازین دریا که هر ماهی
که از جان سیر گردد طعمه از قلاب می جوید
زشوق تیغش از خاک شهیدان العطش خیزد
که هر کس تشنه خوابد آب را در خواب می جوید
شکیب و صبر صائب هر که از عاشق طمع دارد
زبرق آهستگی، خودداری از سیلاب می جوید