غزل شمارهٔ ۱۴۵۰
ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست
روز آزادی طفلان به معلم بارست
جذبه کاهربا گر چه بلند افتاده است
چه کند با پر کاهی که ته دیوارست
غم روزی و تو کل نشود با هم جمع
بستن توشه درین ره به کمر زنارست
اثر از سبزه بیگانه درین گلشن نیست
چشم گستاخ ترا آینه در زنگارست
خط بی خال بود دایره بی پرگار
خال بی حلقه خط نقطه بی پرگارست
می توان کرد به آهسته رویها هموار
گر چه از سنگدلان روی زمین کهسارست
تا سخن را نکنی راست، میاور به زبان
که بود تیغ کج آن حرف که پهلودارست
گشت خونریزتر از خواب گران مژگانش
بیشتر کار کند تیغ چو لنگردارست
می رسد صبح به خورشید درخشان صائب
دیده هر که چو شبنم همه شب بیدارست