عاشقا یک دم در آور سر جان
تا بیابی سر عشق کالامکان
عاشقان بینی بجان حیران شده
هر یک از نوعی دگر جویان شده
عاشقان بینی در این ره گشته غرق
از قدم در خون نشسته تا بفرق
عاشقان بینی ز خود فانی شده
جملگی در حال یک بینی شده
عاشقان بینی بحق باقی شده
از خودی بگذشته و فانی شده
عاشقان بینی زبان لال آمده
وانگهی از عشق در حال آمده
عاشقان بینی بریده خویشتن
همچو ابراهیم در دین بت شکن
عاشقان بینی ز سوی کالامکان
هر نفس در باخته جان جهان
عاشقان بینی ز فرش خاکدان
در دمی بگذشته ازهفت آسمان
عاشقان بینی ز درد عشق زار
سر برهنه پا برهنه دل فکار
عاشقان بینی ز شوق دوست مست
جمله اندر نیستی گشتند هست
عاشقان بینی تمامت جان شده
همچو اسماعیل جان قربان شده
عاشقان بینی ز هجر درد وداغ
همچو یعقوب نبی در سوز و داغ
عاشقان بینی به مصر جان شده
وانگهی در مصر جان سلطان شده
عاشقان بینی بسی در غرق نور
همچو موسی رفته اندر کوه طور
عاشقان بینی بسی شاه آمده
چون سلیمان شاه درگاه آمده
عاشقان بینی برفته زین جهان
همچو عیسی رفته اندر آسمان
چون محمد عاشقی هرگز نبود
هیچ عاشق را چو او آن عز نبود
عاشقان خود جمله در راه ویند
جمله جانبازان درگاه ویند
از سر دردی نظر کن این کتاب
تا که بر خیزد ز پیشت صد حجاب
گر ترا صدق است بین ای پرهنر
تا شوی از سر معنی با خبر
این کتاب دیگر است ای مرددین
رهروان را ره نمود از درد دین
راه دین تحقیق باشد از یقین
کی بود تقلید رفتن راه دین
غیر قرآن آن کتبهای دگر
جمله قشر است و ز تقلید ای پسر
حق قرآن اینکه نقلست باکمال
سر قرآن را بداند ذوالجلال
من همه تفسیرها را خواندهام
مغز قرآن را ز اوحی خواندهام
باز فرمود از پی ایشان مرا
تا بگویم اصل را و فرع را
حرف علت گفتن افسانه بود
عقل حیوانی نه حقانی بود
یک زمانی ترک کن افسانه را
گوش کن تو رمز وصلت نامه را
هر که این خواند بکام دل شود
زود باشد کاندر این واصل شود
نام این کردم وصالت نامه من
زانکه وصلت دیدهام از خویش من
هر که میخواهد که او واصل شود
درد عطارش مگر حاصل شود